غزلغزل، تا این لحظه: 18 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

دو کبوتر

هنر واقعي شنيدن سكوته

شاگردي از استاد پرسيد: منطق چيست؟ استاد كمي فكر كرد و جواب داد : گوش كنيد ، مثالي مي زنم ، دو مرد - پيش من مي آيند. يكي تميز وديگري كثيف من به آن ها پيشنهاد مي كنم حمام كنند.شما فكر مي كنيد ، كدام يك اين كار را انجام دهند ؟ هردو شاگرد يك زبان جواب دادند : خوب مسلما كثيفه ! استاد گفت : نه ، تميزه . چون او به حمام كردن عادت كرده و كثيفه قدر آن را نمي داند.پس چه كسي حمام مي كند ؟ حالا پسرها مي گويند : تميزه ! استاد جواب داد : نه ، كثيفه ، چون او به حمام احتياج دارد.وباز پرسيد : خوب ، پس كداميك از مهمانان من حمام مي كنند ؟ يك بار ديگر شاگردها گفتند : كثيفه ! استاد گفت : اما نه ، البته كه هر دو ! تميزه به حمام عادت دارد و كثيفه به حمام احتياج ...
28 بهمن 1390

تنها زيبايي لحظات سپري شدن عمرم

تنها زيبايي لحظات سپري شدن عمرم زيباي من هميشه به آن چيزي كه آرزو داري بينديش نه به چيزي كه هستي. بچه كه بودم هر شب در خيالم به آرزوهايم مي انديشيدم. زيباترين لحظات كودكيم همين بود. هميشه خودم را در اوج مي ديدم. هميشه در آرزوي تحقق روياها. باور كن براي رسيدن به روياهاي شبانه ام چقدر تلاش كردم و فقط يكي مانده كه حس مي كنم خسته ام. شايد روزي به دنبالش باشم يا شايد.... پس برايت داستان كوتاهي مي اورم از گابريل گارسيا ماركز: كوه بلندي بود كه لانه عقابي با چهار تخم، بر بلنداي آن قرار داشت. يك روز زلزله اي كوه را به لرزه در آورد و باعث شد كه يكي از تخم ها از دامنه كوه به پايين بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه اي رسيد كه پر از مرغ و خروس بود. ...
28 بهمن 1390

شلوغ پلوغه

چند وقتی که مشغله کاری بابا زیاد شده است از یک طرف محل فیزیکی کار بابا تغییر کرده و از طرف دیگر مادر بزرگ مریض شده و چند روز در بیمارستان بوده است که الحمدالله حالش بهتر است و ما هفته پیش به همین خاطر به اصفهان رفتیم این اولین مسافرت ابوالفضل به اصفهان بود که مادربزرگ بعد از مرخص شدن از بیمارستان با دیدن غزل و ابوالفضل خیلی خوشحال شد  . و امروز صبح که بیدار شدم اولین کاری که کردم به پشت پنجره رفتم و از دیدن برف خوشحال شدم و می خواستم بیدارتو ن کنم که دلم نیومد و هر روز از منزل تا محل کار مورنیم ساعت ميرم که امروزبه خاطر بارش برف ٥/١ ساعت طول کشید.
28 بهمن 1390

شعر( دیر کرده بابا)

  شب شده ولیبرنگشته بابا پشت در نشستم تا ببینم او را دیر کرده خیلی چون که وقت خواب است فکر می کنم باز ساعتش خراب است او همیشه دارد چند کار با هم کاشکی که می شد کارهای او کم خیره می شوم باز توی صورت ماه می نشینم آن قدر تا بیاید از راه ...
28 بهمن 1390

دندون شكسته

دندون غزل جونم امروزمحكم  به البوم عكس خورد و شكست حالا غزلي دندون جلوييش شكسته اشكال نداره شيريه 1 سال ديگه خودش ميوفته نگران نباش دخترم ...
28 بهمن 1390

قصه کودکانه ي مگول

مگول توی یک سوراخ زندگی می کرد. مگول خودش این سوراخ را کنده بود. با چی؟ با ناخن هایش. ناخن های مگول دراز بودند و هر روز درازتر می شدند. توی لانه جا نمی شدند. مگول هر روز لانه اش را بزرگتر می کرد اما باز هم صبح که بیدار می شد، می دید ناخن هایش بزرگ شده اند و از لانه رفته اند بیرون. یک روز صبح حس کرد یکی دارد ناخن هایش را تکان می دهد! از لانه آمد بیرون. چند تا موش داشتند با ناخن های پای مگول بازی می کردند. مگول ترسید. فکر کرد موش ها می خواهند او را بخورند. فرار کرد. موش ها گفتند: « نترس، فرار نکن! ما موش های ناخن گیریم. فقط ناخن ها را می گیریم و کوتاه می کنیم. » مگول ایستاد. موش ها گفتند: « این جا پیش ما بمان! ما ناخن هایت...
28 بهمن 1390

شعر گربه با میو....هایش

  بچه گربه ای دیشب توی کوچه ی ما بود مانده بود در باران خیس خیس و تنها بود خانه ای قدیمی را دید و رفت نزدیکش پا گذاشت آهسته در حیاط تاریکش گربه با میو... هایش از خدا تشکر کرد زیر سقف آن خانه خواب رفت و خر خر کرد ...
28 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو کبوتر می باشد